اونجوری فکر می کردم .....


شاید اون روزها فکر می کردم زندگی همونجوری هستش !!!!
شاید هم من نه ٬ اون فکر می کرد اونجوری هستش !!!!
ولی من دوست داشتم ٬ نه عاشق بودم .... ولی شاید هم دیوانه .....
هرچی بودم غرق شده بودم ..... خیلی خوش گذشت .... ولی هر روز سخت تر شد .... دیگه اذیتش می کردم .... دیگه اذیتم می کرد .... همش  دوری و نزدیکی .... اما همدیگر  رو دوست داشتیم ... شاید !!!
هرچی باشه خسته شد .... من ؟ آره منم سختم شده بود ...
دوست داشتن روی پیمانه رفت ... گذشته رو ترازو رفت ... عشق ؟  راجب چی صحبت می کنیم ؟؟؟؟
همه چیز سنجیده شد ... لیاقتها .... بازی ها .... خیر و برک ها .... و...
خوب جدایی .... 
چه جالب ....
در اوج تعجب همه جدایی ....
چاره رو پیدا کرد ٬ منهم پسندیدم .... 
خسته شدیم ....
حالا چی ؟
همه خوش و خرم هستند...
ما هم درپی خوشی  ....
شاید هم ادا در می آرم که خوشم ....
اما فقط اینو می دونم که خیلی آرامش دارم ٬ اون وقتها فکر می کردم اگر عاشق باشی همه چیز حله ٬ اما حالا می فهم باید آرمش داشت ....
جای عشق خالی هستش ولی آرامش رو دوست دارم ....
امیدوار هستم که عشق هم به آرامش رسیده باشه ....

نظرات 2 + ارسال نظر
مرمر پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:21 ب.ظ http://shahre-gonah.blogsky.com

سلام سامی جان
وبلاگ قشنگی داری قشنگم می نویسی موفق باشی رفیق دوست داشتی به منم سر بزن

تی تی شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:51 ب.ظ

دکور نو مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد