-
من همونم ؟؟؟؟
شنبه 17 دیماه سال 1384 00:17
۴۵روز پیش همه چیز فاجعه و غیر قابل قبول بود .... اما حالا یک اتفاق و گذشته ایی که اتفاق افتاد و گذشت نمی دونم که آیا همه چیز قابل گذشت هست یا نه اون می گذشت ولی من نمیدونم که گذشتم یا نه اصلا نمی دونم که اتفاقات واقعا به چه شکل افتاده به همون زشتی که من تصور می کنم یا به همون زیبایی که او می گوید ؟؟؟؟ دیروزدوستی زیبا...
-
محتاج
چهارشنبه 14 دیماه سال 1384 17:35
خدا یا کمکم کن
-
حتی تو
سهشنبه 13 دیماه سال 1384 22:11
بی تو به سامان نرسم ای سر و سامان همه تو ای به تو زنده همه من ای به تنم جان همه تو من همه تو ٬ تو همه من ٬ او همه تو ٬ ما همه تو ....... سر انجام ٬ قدرتی که در تو وجود دارد را به جوش می آورد حتی اگر سالها از زمانش گذشته باشد .... اگر توانستی نقاط مشترک خودت را با او بیابی همواره موفق خواهی بود ..... حتی...
-
تردید!!!!
یکشنبه 11 دیماه سال 1384 00:33
خیلی تحت فشارم تا تردید کنم ٬ شاید تردید هم کردم ٬ یاد حرفهای یکی از دوستانم (هاله) می افتادم ٬ در شرایط مساوی بخشش رو پیشه کرده بود ٬ شاید در شرایط بدتر ٬ وقتی پرسیدم چطور توانستی ؟!؟!؟ خیلی جالب گفت : حالا باهم هستیم و می دونه که من براش بهترینم (من برداشتم رو از حرف نوشتم ) ٬ اما بخشش ٬ قدرتی بی پایان که من ازش تهی...
-
جالبه
جمعه 9 دیماه سال 1384 00:08
امروز آقای آلمانی ۱ می ره شاید تا یک ساعت دیگه ..... جمع خانوادگی جمع بود ... آقای آلمانی ۲ و آقای کانادایی و خانم نقشه کش و خاله خانوم و از همه مهتر یکی از دوستای خانوادگی که تا چند وقت پیش یک روزهایی فکر می کردم ما باهم فامیل خیلی نزدیکی هستیم اما نکته جالب این بود که امشب ما اصلا همدیگر رو ندیدیم .... راستشو بخواهی...
-
عمو سام
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 16:23
بی حرف پیش اگر مشکلی پیش نیاد چند ماه دیگه من عمو می شم اینم از دسته گل آقای کانادایی هستش - دوشنبه که با آقای آلمانی ۱ و ۲ اونجا بودیم فهمیدم که خانم آقای کانادایی نی نی شو ٬ قورت داده و بزودی من عمو می شم .... آخه به من میآد عمو شم ؟؟؟؟
-
آقای آلمانی ۲
سهشنبه 6 دیماه سال 1384 01:33
آقای آلمانی ۲ هم دیروز وارد جریان شد ٬ البته با من دو یا سه دقیقه بیشتر صحبت نکرد چون میهمانی خیلی شلوغی بود ٬ همه میدونن که آقای آلمانی ۲ ٬ طرفدار سرسخت کی هستش و این آقا چیزی به من نگفت جز : چون میسر نیست بر من کام او عشق بازی می کنم با نام او خوب این آقا مصرانه ادعا می کنه که من عاشق هستم (یا بودم ) !!! راستی عشق...
-
یادگاری
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 00:23
از اون روزهای خوب همین یادگاری مونده که .... .... زیر بارون احساس خوب و بد هر دو با هم با آدم هستن . .... همه سراغ کسی رو می گیرن که سراغی ازش نمونده. .... همه جاهای خوب قدیم دیگه وجود ندارند. .... همه احساسات خوب توی دفتر خاطرات رفتن . .... تنهایی و تنهای و تنهایی. .... تلاش برای من بودن و جدایی از ما بودن. .... سردی...
-
پا کن
یکشنبه 4 دیماه سال 1384 00:17
یک sms جالب امروز بدستم رسید .... اگر پاکن داشتی کدوم یکی از خصوصیات منو پاک می کردی ..... خیلی جوابهای جالبی به دستم رسید زمانی که برای دوستام فرستادم .... حالا شما هم اگر دوست دارید جوابمو بدین .............
-
بارون
جمعه 2 دیماه سال 1384 15:34
بارون می باره ..... خیلی منتظر موندیم تا بارون با این شدت بباره .... خوب حالا .... خیلی ها افسرده شدن .... بعضی ها خوشحال از اینکه هوا تمیز می شه .... یکعده دچار مشکل شدن .... من ؟؟؟؟ خیلی خاطرات خوب و بد درکنار هم برام زنده شدن .... یکساعت پیش برای خودم پیاده راهی رفتم .... خیلی چسبید ..... بعدشم رفتم کافی شاپ جدید...
-
شب یلدا
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1384 16:37
دو شب در سال هست که خارج از عید نوروز و سایر مراسم عمومی مردم رو به تکاپو می اندازه ... اولیش چهارشنبه سوری هستش .... دومیش شب یلدا .... همه این روزها رو به فال نیک می گیرند و می گن که خوش می گذره .... اما من هیچ موقع توی این دوشب اتفاق خاصی برام نیافتاده ....اصلا راستشو بخواهین خیلی هم معمولی برام گذشته .... ولی حالا...
-
اصلان دوستت ندارم ....
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1384 16:05
الان دیگه حالم خیلی خوبه ....... دیگه همه چی روبراه شده ..... خیلی از قیود برام باز شده .... همه آدما به هم دروغ می گن .... اما من چرا باید به همه دروغ بگم .... می دونی اصلان من نون راست گفتنم رو می خورم .... خوب شاید یه موقعه هایی جواب پس مدم ولی در شرایط خاص جلو آدما خراب نمیشم ... راست شو بخواهی دیگه اصلان دوستت...
-
عصبی پصبی
سهشنبه 1 آذرماه سال 1384 19:56
از دست همتون خیلی عصبانی هستم .....
-
دفترچه خاطرات
دوشنبه 23 آبانماه سال 1384 08:17
تازه فهمیدم که من همیشه چقدر اشتباه می کردم ؟؟ همیشه در روابطم با هرکس خودم رو گرفتار ریزه کاریهای نامحسوسی میکردم که باعث می شد از لذت دوستی ها کم بشه . اما الان یک چند روزی هست ٬شاید غریب به یک ماه یا بیشتر ٬ دیگه اصلا همه چی روز گذاشتم به عهده روال طبیعی خودش ٬ نتیجه اینکه همه چیز داره روز بروز بهتر می شه . شاید...
-
دنیای جدید
جمعه 13 آبانماه سال 1384 23:53
من هنوز با دنیای جدید بلاگ آشنا نشدم یکمی که راه افتادم براتون شیرین کاری می کنم البته باید بگم که چند وقتی که نبودم از سر ناچاری بود چون پول تلفن رو نداده بودم و قطع شده بود . خوب هرکسی ممکنه یک روزی بی پول بشه دیگه این که شرمندگی نداره . به نظر شما من باید شرمنده بشم ؟
-
یاس فلسفی
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1384 16:45
شاید خیلی بد گفتم ؟؟؟؟ نه شاید تضاد درون و برونم باعث شد خیلی ها فکر کنند من مشکلی دارم .... وقتی در جریان باشی و بخواهی خلاف جهت شنا کنی مسائلی پیش می آد که عنوان کردنشون این شبهه رو برای شنونده یا خواننده پیش می آره که نویسنده یا گوینده دچار یاس فلسفی شده .... برای شروع باید بگم .... در رابطه با زندگی احساسیم ٬ من...
-
از چی بگم؟
سهشنبه 12 مهرماه سال 1384 23:00
این روزها که صدام بد جوری گرفته فکر می کنم بیشتر باید بنویسم ٬ ولی از چی و از کجا ؟؟؟ از مسافرت ؟ از نمایشگاه ؟ از کنسرت توپ (نصفه کاره)؟ از خرید برای شوهر یا دوست پسر بعدی رفیقیمون ؟ از عشاق ظاهرا فارغ؟ از زن خوشگلم با سه تا بچه که دوتا شون خوب تیکه ای هستند؟ از کارم ؟ از مهمونامون ؟ از وبلاگ تازه تغییر دکور داده شده...
-
اونجوری فکر می کردم .....
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1384 20:11
شاید اون روزها فکر می کردم زندگی همونجوری هستش !!!! شاید هم من نه ٬ اون فکر می کرد اونجوری هستش !!!! ولی من دوست داشتم ٬ نه عاشق بودم .... ولی شاید هم دیوانه ..... هرچی بودم غرق شده بودم ..... خیلی خوش گذشت .... ولی هر روز سخت تر شد .... دیگه اذیتش می کردم .... دیگه اذیتم می کرد .... همش دوری و نزدیکی .... اما همدیگر...
-
اما ما نمی تونیم
شنبه 26 شهریورماه سال 1384 01:22
۱- افسردگی شاید دلیلی برای ننوشتن نبود ..... ولی ننوشتم .... اصلا چرا باید بنویسم ؟؟؟؟؟ چرا باید سفیدی متن رو با نوشته های سیاهم کثیف کنم ؟؟؟؟ ۲-دردل روزهایی گذشت که خیلی خوش آیند نبود .... شاید در یک هفته گذشته بیشترین مشکلات در یکسال گذشته در کارم پدید آمد .... خوب من قرار نیست در زندگیم خیر ببینم ؟؟؟؟؟!!!!!!!! خوب...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1384 09:14
نقطه
-
اندی
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 22:13
بابا ما رو خیلی تحویل گرفتن : رفتیم ارمنستان با مسعود و آرشتونگ خیلی حال کردیم روز تولدم خیلی ها غافل گیرم کردن ازگیل ٬نیما و سمیه ٬ خانم هادی٬ خانم و آقای صمدیون ٬نوید ٬ شمیم ٬ پیوند و مریم ٬ اکبر و.... کنسرت اندی خیلی باحال بود همون جوری که اساتید اعلام کردند..... حیف که من اهل آشامیدنی نیستم و الا اونجا بهترین هاش...
-
لابد...
سهشنبه 11 مردادماه سال 1384 00:40
لابد می شه که بی خودی حساس نبود.... لابد می شه که خانه بگمان و سوتفاهمی نبود ...(یکروز حال این تی تی و خانم سوخته سرایی رو می گیرم) لابد می شه که برای آدمهایی که به من محبت می کنند ارزش گذاشت .... لابد می شه که خانم سوخته سرایی روز آخر رو فراموش کنه ... (خودت گفتی به من سوء تفاهمی ) لابد می شه که بگم شوهر خانم سوخته...
-
گفتمان روز مره ......
سهشنبه 28 تیرماه سال 1384 00:56
سکانس دوم : قسمتی از برداشت اول : دختر: تو خیلی بی رحمی .... پسر : مگر من توی دوستیمون کم کاری واست کردم ..... دختر : تو ؟؟؟ (با لحن نیمه استهزا) تو همه کار کردی من هم ممنونتم و خیلی به من لطف کردی ..... پسر (توی افکار خودش ) :: من که تورو عاشقانه می پرستم و می پرستیتم تو خودت همه چی خراب کردی ..... پسر : من کاری...
-
فضول رو بردن جهنم .....
شنبه 25 تیرماه سال 1384 20:56
من خیلی فضولم ..... جدی می گم .... همیشه دوست دارم نظر آدما رو نسبت به خودم بدونم .... اصلا کنجکاوی می کنم بفهمم که آدما راجب من چی غیبت می کنن .... یا فلان همکارم چقدر بیشتر یا کمتر کار می کنه .... حتی تمام off line هام رو می خونم ... تمام نوشته های دوستانم رو می خونم .... روزی حداقل ۵۰ تا mail برام می آد و من همشو...
-
آخر هفته ....
شنبه 25 تیرماه سال 1384 00:23
پنجشنبه ٬ خانواده و مسافرت ...... خوب بود و خوش گدشت ..... جمعه ظهر خونه اخوی و ناهاری و نوشابه ای و .... و مزه ای و .... بعد از ظهر فیلمی و بعدشم زدیم بیرون با برو بچ .... کافی شاپی و بعدشم یک عالمه آدم پاشدیم رفتیم آرین اونا شام خوردن و منم چایی .... خلاصه زندگی همینه دیگه ..... فردا هم که روزه کاره ..... همیشه جمعه...
-
مهم نیست ....
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1384 22:47
فصل اول : کار .... خیلی مهم نیست که شریک اومده ..... خیلی مهم نیست که رقیب داره جاشو از دست می ده .... خیلی مهم نیست که مشتری سرور خریده ..... خیلی مهم نیست که حساب لب مرزه .... خیلی مهم نیست که دیونه اصلا تخفیف نمی ده .... خیلی مهم نیست که می خواد دویست هزار بخوره .... خیلی مهم نیست که بته جقه به عدد لطف داره .......
-
. The quick brown fox jumps over the lazy dog
دوشنبه 20 تیرماه سال 1384 23:40
طبق دستور استاد و یکی دو تا دیگه از دوستان دوبار وبلاگم رو می نویسم ٬البته با یک تفاوت و اونم اینکه دیگه هیج مطلب خصوصی توش نمی نویسم و فقط مطالب جالبی که بهش بر خورد می کنم رو برا تون می نویسم ٬ برای شروع خواهش می کنم صفحه اول Microsoft Word رو باز کنید و جمله زیر رو توش تایپ کنید.... (rand (200,99= و بعد دگمه enter...
-
شاید نوعی خدا حافظی ....
سهشنبه 14 تیرماه سال 1384 23:44
نبود شریک در روز هایی که هر سال در این روزها حجم کار چند برابر می شه برای من خیلی تجربه جالبی هست ٬ مخصوصا که اگر همکارانت یکعده آدم بی دقت باشند ٬ به ازا هر کاری که انجام می شه من باید یکبار دیگه انجام بدم تا اشتباهات اونا جبران بشه .... توی این گیر و دار که کلی گرفتاری دارم (با تی تی حرف زدن و ندرتا اگر بتونی نتیجه...
-
موش و ازگیل
دوشنبه 13 تیرماه سال 1384 23:54
یک موش خیلی چاقی بود که تو یه سینمایی زندگی می کرد..... این موش خیلی میوه های مختلفی رو خورده بود به خاطر همین خیلی چاق شده بود .... ولی یک از روزهای بهاری که که رفته بود بیرون از محل زندگیش یک میوه عجیب دید .... از یکی پرسید این چه میوه ای هستش گفت ازگیل ... خلاصه ۱۴ روز از بهار گذشت و برای اولین بار این موش چاق با...
-
دوست ؟؟؟؟؟
شنبه 4 تیرماه سال 1384 00:10
چرا کسی ٬ کسی رو دیگه دوست نداره؟